جز خستگی نمانده از کوه قاف ما را...
جز خستگي نمانده از کوه قاف ما را
پيچيده بال سيمرغ در اين کلاف ما را
يک چشم تار از اشک، يک چشم خيس از خون
دشوار ميتوان ديد از اين شکاف ما را!
گاهي دو گام از پيش، گاهي دو گام از پس
چرخاندهاند يک عمر در اين طواف ما را
يک سمت زندگاني، يک سمت مرگ، اما
جادوي آرزو برد سمت خلاف ما را
در وسع بندگان نيست جاي خدا نشستن
اي ناخدا بفرما ديگر معاف ما را
کشتي شکسته بهتر، در گل نشسته بهتر
شايستهي غزل نيست حرف گزاف ما را
سید ضیاء الدین شفیعی