چشم هایت معلم عشق اند
از پس خاطرات روشن و تار، می شوم مثل روز و شب تکرار
روز و شب با تسلسلی سنگین، گشته بر روی زندگی رگبار
هر که آمد مرا گداخت و رفت، در دلم چند فصل تاخت و رفت
کوهی از خاطرات ساخت و رفت، بعد من ماندم و غبار سوار
مثل سردرد، مثل سرگیجه، حرف مردم امان بریده مرا
اینکه شعر آب و نان نخواهد شد، گفته اند و شنیده ام بسیار
حاصل جمع اشک و لبخند است، زندگانی به شعر می ماند
حالتی سهل و ممتنع دارد، گریه ها سهل، خنده ها دشوار
با خیال تو نرد می بازم، در هوای تو شعر می سازم
به گناه نکرده ای هربار، پیش چشم تو می کنم اقرار
چشم هایت معلم عشق اند، شاعرم کرده اند اما من
دوست دارم که شعر هایم را، از زبان تو بشنوم یکبار
مهدی شهابی
- لینک منبع
تاریخ: دوشنبه , 12 مهر 1395 (00:35)
- گزارش تخلف مطلب